۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

پيشولي



اين موجود كوچولو رو مي بينيد؟ اين پيشوليمه! كه بازم داغش به دلم موند!
جدي مي گم! من نمي دونم چرا هر وقت با يه حيوون دوست مي شم، يا يه بلايي سرش مياد، يا يكي مي بردش...!
اين يكي رو يه وانتي اومد و برد. در حالي كه مامانشم همين دور و برا بود و خودشم داشت غدا مي خورد.
نمي دونم ما آدما چرا اين قدر طمع داريم؟
چرا فقط خودمونو مي بينيم؟ چرا؟



۵ نظر:

  1. کاش در ذات ما آدمها خبری از محبت نبود
    این روزها بیشتر از هر وقت دیگه ای درگیرم.
    التماس می کنم اما جوابی نمی شنوم،این تنها گناه مرا به پای چه گذاشته اند؟!نمیدانم...

    پاسخحذف
  2. سلام
    خوبی دوست جون؟
    بالاخره منو منحرف کردی. این سومین باره.
    منتظرتم. در: یادداشت های خط خطی
    آیکون بوس!

    پاسخحذف
  3. ای جااااااااااااااااااانم!! الهی قربونش بشم من چه قدر نازه!! وای تو می دونی من دلم واسه گربه می ره؟!! هر جایی که باشم و هر کی باهام باشه و در هر موقعیتی که باشم گربه که ببینم باید باید باید بشینم همونجا تو خیابون و نازش کنم واگه وحشی باشه رامش کنم ونوازشش کنم و بعدش برم! تازه اونم به زور می برنم! بارها با جوجو سر این موضوع دعوام شده چون آبروشو بردم یهو وسط خیابون با لباس مکش مرگ ما چمباتمه زدم و پیش پیش کردم و گربه نوازش کردم!! البته الان دیگه عادت کرده خودش تا گربه می بینه وایمیسته واگه منم حواسم نباشه صدام م یکنه و می گی آفتاب پیشی!!!
    وااای خدا دلم واسه ساشای نازم تنگ شده1 یه زمانی یه گربه داشتم! اما چون بچه م تو آپارتمان داشت دق می کردم مجبور شدم ازش بگذرم و بذارم بره...
    می گم وانتی گربه به چه دردش می خوره آخه؟!!

    پاسخحذف
  4. سلام رفیق
    بروزم. با:
    و این حکایت همیشگی...

    پاسخحذف
  5. دختر تو نمی خوای از عزای این پیشولیت دربیای بالاخره؟؟؟

    پاسخحذف