۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

سالگرد



فردا سالگرد ازدواجمونه. سالگرد!

یک سال گذشت از همه ی اون دردسرا. یادم که می افته سرم گیج می ره. واقعا گیج می ره.

من که نفهمیدم و هنوزم نمی فهمم چرا باید توی کشور ما، با وجود مذهبی که این قدر به ازدواج اهمیت داده، ازدواج این قدر سخت باشه.

به هر حال....

خوشحالم و با وجود همه ی مشکلات حس خوبی دارم. انگار اون مشکلات برام شیرین بوده. شیرینی ای که نزدیک بود زیادی شیرینمون کنه!

سالگرد ازدواجمون مبارک!





۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

پيشولي



اين موجود كوچولو رو مي بينيد؟ اين پيشوليمه! كه بازم داغش به دلم موند!
جدي مي گم! من نمي دونم چرا هر وقت با يه حيوون دوست مي شم، يا يه بلايي سرش مياد، يا يكي مي بردش...!
اين يكي رو يه وانتي اومد و برد. در حالي كه مامانشم همين دور و برا بود و خودشم داشت غدا مي خورد.
نمي دونم ما آدما چرا اين قدر طمع داريم؟
چرا فقط خودمونو مي بينيم؟ چرا؟